.
بارون میبارید.
اطلاعیهاش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال میتونم برم.
برف بارید.
دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش.
اسم نوشتم.
تردید کردم تو رفتن.
و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن.
آخه خیلی وقت بود دلم میخواست برم دو کوهه. شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده. اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و دل کردن. دلم میخواست منم تجربه کنم. نفس کشیدن تو دو کوهه٬ تو جایی که کلی آدمای خوب نفس کشیده بودن٬ یکی از بهترین حس های دنیا بود برام. کاش میشد موند و برنگشت. غروبِ دو کوهه٬ گردان تخریب٬ حسینهاش. وقتی راوی داشت برامون حرف میزد٬ زل زده بودم به یه گوشهی حسینه٬ که ممکن بود یه شهیدی تو اون روزا٬ یه گوشش نشسته باشه و با خداش درد و دل کرده باشه. دل کندن از دوکوهه برای منی که اسم دوکوهه تو رفتن٬ مطمئنم کرده بود٬ خیلی سخت بود.
حرفام زیاده٬ منتظر فرصت بودم برا نوشتن٬ ثبت کردن. تو سفر هم یه چیزایی نوشتم.
سرماخوردگی بعدِ سفرمم دوست داشتم.
یادش به خیر اولین باری که رفته بودم٬ برام اینطوری نبود٬ میگفتم خاکِ دیگه٬ چه فرقی داره. رفتم چون گفته بودن حرم حضرت معصومه میبرن و. اما وقتی رفتم٬ وقتی برای اولین سفر٬ طلاییه٬ بد برام دلبری کرد و
بعدش چند سالی نشد که برم. وقتی کتاب زندگی شهید همت و خوندم و رفتم طلاییه٬ حس میکردم صدای بچهها رو میشنوم. خاطراتی که خونده بودم انگار تو ذهنم٬ تو طلاییه٬ جون گرفته بود. شاید خیلیها فکر کنن٬ این حرفا چرت و پرته٬ کاری ندارم به این حرفا. مهم من بودم و دلم که
اروند٬ وقتی وحشی میشه خیلی دیوونست
چرا صورتم خیس شد٬ مگه با خاطره نوشتن آدم باید اشکش دربیاد.
هر منطقهای حال و هوای خودش رو داشت.
رملهای تشنهی فکه.
کانال کمیل٬ محاصره٬ تشنگی.
غربتِ شلمچه.
مظلومیتِ بچهها تو هویزه٬ وقتی نیرو نفرستادن و
بچهها رو زیر تانک.
علقمه. و و و.
خیلی از شهدا تو این خاکها جا موندن.
و رزقِ دعوتنامم و رزقِ رفیق شهیدم که یکی شد.
شهید حسین خرازی
و خندههای شهید خرازی و لحن صحبت کردن شیرینش.
بقیه رو نمیدونم٬ اما من یکی٬ هر چه قدرم که بد باشم٬
تا ابد مدیونشونم. و خوشحالم که با همهی بیمعرفتیهام٬
بعد از چند سال٬ دلشون برام تنگ شد و گفتن پاشو بیا
پس هوامو داشته باشید شهدا
حرف زیاده٬ مجال٬ تنگ
.
#یعنی_باز_دعوت_میشم؟
#فقط_یه_گروه_بودیم
#خلوت
#جنوب_مناطق_جنگی
#سفر_عشق
#بهمن_ماه_نود_و_هفت
#دوکوهه
ثبت شد در
۱ اسفند ۹۷
هر چی باشه تو وبلاگ حق آب و گل دارم.
روزهای خوبی سپری نشد. این روزهای بد با اتفاقهای بدی هم که داره تو کشور رقم میخوره به برکت عزیزان همراه شده. از دل گرفتگی نگم که دیگه میخوام دل و بکنم و بندازمش یه کنار٬ اما حیف که روح هم رنج میکشه روح رو که نمیتونم جدا کنم مگه که خودش بخواد. وقتی یه مدت نمینویسی انگار واژهها از دست موقع نوشتن دارن فرار میکنن. تو اینستاگرام هستم و فعالیت میکنم. اما همیشه وبلاگ برام چیز نوستالژیتری بوده. مثله یه دوست قدیمی هست.
اینا رو مینویسم شاید برای روزای خیلی دور تو آینده. خدا کنه همه چیز خوب پیش بره برا همه برا منم بره. شبای محرم هست٬ اربابم امام حسین مطمئنم حواسش هست حتی اگه من قهر کنم با خدا و گاهی با خودش و.
گاهی یه چیزی میخوای اما نمیشه. بد تو دودلی هم قرار میگیری اما آخرش نمیشه اون چیزی که ته دلت دوست داشتی.
نمیدونم قراره چه اتفاقای دیگه ای بیفته اما امیدوارم خوب باشن. افتادن اتفاق خیلی بهتر از نیفتادنش هست. تو اتفاقا هست که پخته میشیم و گاهی البته میسوزیم. خدایا به حرمت همین شبای محرم حال دلامون رو خوب کن. و انشاءالله همه شاد و سلامت باشیم.
وقتی ماههاست تو فکرِ رفتن به شیرازی. کلی برنامه تو ذهنت داری. تو حافظیه کنارِ آرامگاهِ کسی که سالها با غزلهاش حسِ خوب بهت داده حافظ بخونی. کلی برنامه چی بپوشم٫ کجاهاش رو بریم. فکرِ شیراز و تو کلهی همه بندازی اما درست چند ساعت قبل از حرکت بهت بگن امتحان داری. خیلی یهو. حداقل زودتر بهم میگفتم اینهمه شوکه نمیشدم. و تو یه دوراهی وحشتناک قرار بگیری. شاید برای خیلیها قابل درک نباشه اما این یه جورایی گلدنتایمِ من بود. همینطوری که تو این همه سال نشد شاید دیگم نشه. همه چیز آمادهیرفتن باشه اما یهو این امتحانِ لعنتی. دلم کاملا تو شیرازه. حتی چند هفته قبل از تاریخ حرکت رفتم یه بارِ دیگه داستان شرقِ بنفشه رو خوندم تا حال و هوام کاملا حافظیهای باشه. نمیدونم واقعاً چرا نشد. چرا نخواست که بشه. همه چیز که آماده بود. گاهی با خودم فکر میکنم این امتحان واقعاً ارزشش رو داشت که این سفر رو از دست بدم. سفری که این همه براش چشم انتظاری کردم٫ هیچکس نمیتونه حالمو درک کنه٫ هر کار میکنم نمیتونم با خودم کنار بیام. دیروز رفتم شابدالعظیم بعد از ماهها اما باز حالم سر جایش نیومد. دوستم برام تماس تصویری گرفت امروز از حافظیه و سعدیه و باغ دلگشا. اما دلم شدیداً گرفتس. کاش یه جوری آروم شم. خیلی دلم گرفته.
به هر کی بگم نمیتونه حالم رو بفهمه. اصلاً خوابشم نمیدیدم که نرم شیراز. حس میکنم اشتباه تصمیم گرفتم و واقعاً باید میرفتم. درسته این امتحان هک فقط یک بار بوده اما با این حال من دلم پیشِ شیراز بود. الان با این حالِ بد چه امتحانی میخوام بدم مثلاً! افسردگی شدید گرفتم.
امیدوارم خدا یه لطفی کنه و من و زودتر از این حال بیاره بیرون.
#حسرت_همیشگی
#بر_دلم_ترسم_بماند_آرزوی_کربلا
یعنی امسال هم کربلا قسمتم نمیشه؟
یعنی #امام_حسین٫ از من٫ دلتنگی برای کربلاش رو بیشتر دوست داره؟
قبول دارم پیادهروی اربعین برام خیلی سخته اما.
هر چی خیره. اما خیلی دلم میخواد برای یه بار هم که شده٫
بیام بینالحرمین. که ندونم برم سمتِ حرمِ عمو عباس یا ارباب. که اون وسط بشینم و یه نگاه بندازم به گنبدِ امام حسین٫ یه نگاه به گنبد حضرتِ عباس
که کنارتون قدِّ تمامِ عمرم باهاتون حرف بزنم. که بگم دیدید بلاخره اومدم.
که بگم بلاخره شد.
یعنی اون روز رو میبینم.
یعنی کربلا هم جزو اون دسته آرزوهایی که به گور میبرم٫ نمیشه؟
یعنی تا آخر عمرم باید عکسها و فیلمهای کربلا رو ببینیم و بغضم بشکنه که امام حسین حتی حاضر نشد یه بار هم من و تو حرمش جا بده؟
که این شعر و باز براش بخونم:
دوست و رفیقام چند دفعه رفتن حرم
چطور دلت میآد که من یه بارم نرم؟
.
خوش باشی آقا با زائرات
خوش بگذره با کبوترات
بینالحرمین قهرم باهات
.
اگه بخواید که براتون کاری نداره شرایطمو جور کنید که خووب بشه٫ که بشه.
شهریور۹۸
#سردار
چقدر دوست داشتم این خبر شایعه باشه.
صبحِ زود این خبر برام مثلِ یه شوکِ سنگین بود
خبرها رو میبینم و باز باورم نمیشه
انگار یه خوابِ تلخه
کاش بیدار میشدیم و میگفتن: سردار شهید نشده. اشتباه شده. کاش. اما.
چقدر خورشید ِصبحِ امروز غمانگیز طلوع کرد
و چه غروبِ غمانگیزتری داشت این جمعه.
دلم خیلی گرفته. چقدر واژهها حقیرن برای نوشتن دربارهی آدمی که آدمیت رو به تمام داشت
#سردار_سلیمانی یکی از کسایی بود که فارغ از هر مرزبندیای دوستش داشتم.
حالا بچههای #شهدای_مدافع_حرم یه بارِ دیگه بیبابا شدن.
همیشه میگفتم اونایی که مردِ واقعی هستن رو نمیذارن که زنده بمونن
سردار رفت٫ بعد از کلی تلاش و مجاهدت و دفاع.
تو هشت سال #دفاع_مقدس. تو فرماندهی مدافعان.
و به آرزوی همیشگی و دیرینش رسید و رفت پیش امام حسین و دوستای شهیدش. چقدر از غمِ دوری دوستِ نزدیکش #شهید_احمد_کاظمی دلشکسته بود و میخواست حتی یه لحظه صداش رو بشنوه. حالا دیگه رفتی پیشِ خودش. اما غمت برای ما موند. برای ماهایی که دوست داشتیم٫
اما #آمریکا بدونه که ما رو هر چی بیشتر بشن٫ تیزتر میشیم.
فقط حیف که خیلیها هنوز #آمریکا رو دوست میدونن و این همه اتفاقهایی که تو این همه سال افتاده رو نمیبینن. این همه ظلم و کودککشی و جنگهایی که یه سرش آمریکاست.
موشکی که به هواپیمای مسافربریمون زدن و بعدش از عاملش تقدیر کردن.
این همه ترور.
هشت سال جنگ تحمیلی
و و و
اما دوران بزن و در رو تموم شده.
ما منتظرِ #انتقام_سخت هستیم.
دیگه جایی بشنوم که چرا میگید #مرگ_بر_آمریکا٫ نمیمونم براش با منطق توضیح بدم. چون کسی که حتی این سوال رو میکنه تو باغ نیست و خوابزده هست از نظر من.
خدایا امروز که ما دلمون خون شده٫ یه عده یزیدیصفت٫ شادی به پا کردن.
بشناسیم دوست و دشمنها رو. بشناسیم ستون پنجمیها رو.
راهت ادامه داره #سردار.
#مرگ_بر_آمریکا
#الموت_آمریکا
#down_whit_usa
#سردار_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#مدافع_وطن
#مدافعان_حرم
#فرمانده
#سپاه_قدس
#ایران
#انتقام_سخت
#شهید_احمد_کاظمی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_حسین_خرازی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_محمد_بلباسی
#و.
#هیهات_من_الذله
#هر_روز_عاشورا_و_هر_زمینی_کربلاست
#یا_حسین
#یا_ابالفضل
#یا_زینب
#خدایا_کمکمون_کن_شهدایی_زندگی_کنیم
#و_عاقبتمون_ختم_به_شهادت_بشه
.
تو به آرزوت رسیدی/ تو امام حسین و دیدی
تو روضهی مجسم هستی/ یه مملکت شده بیتابت
داری میری٫ سلام ما رو/ ببر به محضرِ اربابت
#sardar_soleymani
#iran
#my_hero
۱۳ دی ۱۳۹۸
درباره این سایت